اشعار شعرای ماندگار

صفحه خانگی پارسی یار درباره

بانو - مسلم آهنگری جدید

    نظر

بانو - مسلم آهنگری جدید

 

بانو

شاعر : مسلم آهنگری

در خلقت تو چیست ؟ که باید گناه کرد
دنیا به پشت ، رو به تو باید نگاه کرد !

آدم تر از منی که تو را نام ، دیگر است
خورشید توست که شب را پگاه کرد

خاتون من ، تو ز آدم فزون تری
حوا برای گندم تو اشتباه کرد

حور و پری فرشته ی دنیا که نیستند
دیو انگیست با تو ، کسی رو به ماه کرد

آن دوست روز آفرینش ما ، لاله زار عشق
پیش غلام من ، به تو فرمان شاه کرد

دنیا هر آنچه دارد و بی تو ، بلند تر
باید که نعره و فریاد و آه کرد

بی تو ، فرشته ! راه به بی راهه می رود
گم ره شود هر آنکه ، قدم رو به چاه کرد

با این همه ، خدا نکند بی و فا شوی
آن روز ، باید از تو به شیطان پناه کرد

شاید که نقش توست که بر سر در حق است
نقاش بی تو ، عمر خودش را تباه کرد


انتخابات - جواد مهدی پور جدید

    نظر

انتخابات - جواد مهدی پور جدید

انتخابات

شاعر : جواد مهدی پور

قلب ها را عشق از مهر و وفا پر کرده است
کلبه ی درویش را صلح و صفا پر کرده است

گنبد مسجد که می سازند در بالای شهر
پایه ی گلدسته هایش را ریا پر کرده است

صورت آیینه در دیوار مسجد زخم داشت
خورجین دین فروشان را طلا پر است

سبحه صد دانه بعد از این نمی آید به کار
جا نماز شیخ را نقش و نما پر کرده است

سفره ی عابد کمی از سجده طولانی تر است
دست های بینوایان را دعا پر کرده است

دادگاه دزد یعنی حیله در بازار فقر
گوش ها را وعده های نا بجا پر کرده است

انتخابات است فردا در میان عقل و عشق
جعبه ی آرای ما را آشنا پر کرده است

چاه خالی است یوسف را به یغما برده اند
مصر را آوازه ی آن دلربا پر کرده است


باغ حسن - مجید فتحیان جدید

    نظر

باغ حسن - مجید فتحیان جدید

باغ حسن

شاعر : مجید فتحیان

کسی در باغ نبود
من پشت درم
درب خاکستریه باغ حسن
و تصویری که در آن پیدا بود
طرح یک بز در لب سلخ
یادمان رفت ، چه زود
گوجه و قیسی بخریم
کسی در باغ نبود
جز نگاه سگ ولگرد دم باغ حسن
کسی اینقدر به من خیره نبود
و گودالی پر از آب
که در آن جان می داد
شاپرکی
در سکوت خبری ...
یادمان رفت چه زود
که به قانون زمین بر نخورد
یاد سهراب بخیر ...


پس می گیرمت از روزگار - علی حاتمیان جدید

    نظر

پس می گیرمت از روزگار - علی حاتمیان جدید

پس می گیرمت از روزگار

شاعر : علی حاتمیان

پس می گیرمت از روزگار

تو را به بغض کوچه های باران خورده نمی سپارم

دوباره میخندم و لبخند می زنی

دوباره تو را از تو پس می خواهم...

می بارمت بر زندگانیم؛

شبیه باران بر قلب سرد این شهر.

و بعد از سلام-ت تگرگ میشوم

و بعد از سلامم رنگین کمان میشوی...

دوباره تو را با من خواهند دید؛

تمام مردم این شهر نفرینی...

و نام ما را بر این شهر می نگارند

قدم های دو هم قدم پاییزی.


حسی شبیه آلکاتراز فرارم را ربوده بود - علی حاتمیان جدید

    نظر

حسی شبیه آلکاتراز فرارم را ربوده بود - علی حاتمیان جدید

حسی شبیه آلکاتراز فرارم را ربوده بود

شاعر : علی حاتمیان

گویی گرفته بودت غریبه ام در آغوش
کنار تخت جمشید پشت اتوبوس...

فرار کردم از کاروانت تا به شیراز برسد↓
به مرقد حافظ جنازه ای بیهوش...

حسی بنام "رفتنت" "بودنم" را دار زده بود
همخوابی ات با "او" مرا اعدام کرده بود

"تنهایی" همخوابم بود و خواب تو تکرار میشد
کابوس در کابوس در کابوس در کابوس

حسی شبیه "آلکاتراز" فرارم را ربوده بود
پاهایم را با آسفالت به خیابان چسبانده بود

نمی رسیدم تو را هر چه گام برمیداشتم
آینده ام تو را از من با "خیانت" ربوده بود...


تنها با چشمانت نمی شود دنیا ساخت - علی حاتمیان جدید

    نظر

تنها با چشمانت نمی شود دنیا ساخت - علی حاتمیان جدید

تنها با چشمانت نمی شود دنیا ساخت

شاعر : علی حاتمیان

تنها با چشمانت نمی شود دنیا ساخت

وقتی دنیایم غرق است در تاریکی

تاریک تاریکم در تنهایی

تنهای تنهایم و تنها تو می دانی

با برق چشمانت دمی آرام می گیرم

باز هم ولو می شوم روی این فرش های ماشینی...

این بار تو را در قعر این احساس، خاک باید

در بار دوم هم تو را در قعر تنهایی...

آرام می گریم تو را باز هم نمی آیی

در جمع اغیاری و از حالم نمی دانی...

آخر تمامت میکنم یک روز، باور کن

باور کنی یا نکنی: یک روز تو تنهایی


زهرای زمان - سیروس بداغی جدید

    نظر

زهرای زمان - سیروس بداغی جدید

زهرای زمان

شاعر : سیروس بداغی

زهرای زمان سـر نهان زینب کبرى است
روشنگـرِ سیماى زنان زینب کبرى است

در محفل ما تلخ بود صحبتِ از غیر
در محفل ما نُـقل دهان زینب کبرى است

آن شیر که رسوا بنموده است عدو را
چون فاطمه با تیغ زبان زینب کبرى است

اى دشمن دون ما همه ذلت نپذیریم
چون رهبر هر پیر و جوان زینب کبرى است

گفتا که بگو علتِ این کون و مکان کیست
گفتم به خدا علتِ آن زینب کبرى است

مدیون کلامش همه دم دین خداوند
آری همه فریادِ اذان زینب کبرى است

صد کرب و بلا گشته هویدا ز کلامش
علامه ى در فن بیان زینب کبرى است

از مرگ برادر نبود دل نگرانیش
از دین خدا دل نگران زینب کبرى است

امنیت ما بسته به بازوى کسى نیست
آنکس که به ما داده امان زینب کبرى است

بى خود پىِ جناتِ در آن خانه مگردید
در نزد خدا بابِ جنان زینب کبرى است

اشکى که بود بهترِ از جـنتِ اعلى
بر دیده ولى بانـىِ آن زینب کبرى است

مدحش نتوانیم و نشاید که بگوییم
آرى به خدا فوقِ بیان زینب کبرى است