سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اشعار شعرای ماندگار

صفحه خانگی پارسی یار درباره

شعر زیبای خون آ شام ...

    نظر

شعر زیبای خون آ شام ...

بیا با من تو این دنیای تو خالی
دماری از روزگارم در بیاور
بزن مشتی به زیر چانه ی من
که بویکا هم نزد چنآن به داور

و خونی شٌرشٌر از چانه م بریزد
شود آسفالته این شهر رنگ قرمز
تمامِ پیرهنم خونی شود و
بریزد بیرون از سینه م، پروتِز!

و انگار فرش قرمز پهن شده است
به دنبالم می آیند اهل لاوی
و تا نزدیک من گشتند، برگشتم
هراسان چون گریزان، مثل گاوی

بترسد شهری از خون دهانم
فرار از من کند هر کس مرا دید
به دنبالت روم کِشان کِشان و
بگیرم زیر دندانم، تیروئید

بتزریقم چو خونم را به خونت
دراکولا شوی، حالا چو با هم
بریزیم بر سرِ مٌردم این شهر
و خوناشام کنیم شهری رو کم کم

دراکولای مٌسریْ چون شویم و
اِپیدِم رخ دهد درون کشور
تمام کودکان را هم بگیرد
یکی دیوانه تر از آن یکی تر

تمامِ چشم ها خونین و سرخ است
به انگاری تو برگِ بنگ بودیم
همه دندان ها همچو پلنگ است
و باروتی توی فشنگ بودیم

و ضد شورش ها هم درون شهر
دراکولایی از پشت این دیوار
فرو کرد بر درون گردنِ مأمور
و ترکاندش چو لنفاویِ بدکار!

پر از خالی ترین انسان خوبیم
و خالی تر ز پر انسان بد بودیم
و صدها شاعرانی چون بداریم
و ما بازم درین مجهوله رد بودیم

و باز هم مردمانی از همین مرز
بنوشند خون شیراز، در سه پیمانه
و خوناشام ترین اهل جهانیم
که می نوشیم چه بد از خون ریحانه
----ش کن 

به صدایی
از هزاره های تو در تو
به قدمت تاریخ
از صبر مردمانی به غایت صبور
بر رنج های ناتمام
مردمانی پاک
نجیب و مهربان
همراز دشت های فراخ
و همپای کوههای استوار
در مسیر کوچ
کوچی از سکون به تکاپو
در هیاهوی هی جار
وارگه به وارگه
و سرانجام
کومه ای به وسعت دشت
در سرزمین دلهای تنگ
و شیرهای سنگ
گوش کن به صدای مادرانی با شکوه
که در شب هایی عمیق
در طنین آواز زنجره ها
و در لالایی حزن انگیز شبانه
داستان سوارانی حماسه ساز را
سخاوتمندانه
و با هزاران آه
در گوش کودکان خفته در گهواره خیال
واگویه می کنند
که استوار و مردانه
چون قامت زردکوه و تاراز
اسطوره وار
در خاک ایل
جوانه زدند
گوش کن
به صدای زنان مردی که
الفبای مردانگی را
در طنین غرش برنو
در گوش ایل خود
چون نوای رود
هجی کردند
زنانی که
آرزوهای ساده خود را
به دل زلال چشمه سارهای دشت سپردند
تا شاید در آنسوی دشت
در خیالی دیگر
و در دل ساده زنانی دیگر
جوانه بزنند
وقتی دل چشمه را
در دستانشان میهمان می کنند
گوش کن
به زنانی پر از شعر
که در فراخنای دشت های صبور
غزل غزل دلتنگی شان را
برای آسمان مغرور دشت
در اشک های گاه و بیگاهشان
عاشقانه سرودند
گوش کن
به فریاد سرشار از سکوت مردانی فراموش شده
از ورای
سده ها و هزاره های تو در تو
در حافظه ی حماسی زنگار بسته تاریخ
آری گوش کن
به رنج های ایل من
در صبوری های جاودانه اش...
#آناهید
#مهناز_حسینی
عشق یعنی..............

عشق یعنی بی سبب گریان شدن
مبتلای درد بی درمان شدن

عشق یعنی با جنون همسایگی
عشق یعنی روز و شب دلدادگی

عشق یعنی بوسه از نو خواستن
ساعتی صد بار دل را باختن

عشق یعنی بوی دریا، بوی خاک
عشق یعنی دم به دم اندوهناک

عشق یعنی بی سر و سامان شدن
ترک تن کردن، تماما جان شدن

عشق یعنی عقل را گردن زدن
بر در قلب نگاری در زدن

عشق یعنی سوختن با یک نگاه
عشق یعنی حسرت و لبخند و آه

عشق یعنی ناخوشی اندر خوشی
عشق  یعنی مستی و گردن کشی

عشق یعنی ضجّه های نیمه شب
در غیابش لرز باشد یا که تب

عشق یعنی سوختن مانند شمع
عشق یعنی انزوا در بین جمع

عشق یعنی ردّ پای بی کسی
عشق یعنی یک بغل دل واپسی

عشق یعنی اشک های بی صدا
عشق یعنی سمبل مهر و وفا

عشق بازی فوتبال یعنی همدم و کاشانه ای

عشق یعنی طالب افسانه ای

عشق یعنی سر به صحراها زدن
عشق یعنی محو فرداها شدن

عشق یعنی گونه بارانی شدن
صاحب لب های طوفانی شدن

عشق یعنی راحتی باشد حرام
از لب معشوق برگیری تو کام

عشق یعنی عاشقی در یک کلام
عشق یعنی بهر معشوقه غلام

پایان قسمت اول ...ادامه دارد حادثه
تقدیم به اهالی سربلند عاشقی

--------------------------------

دشتی از قیصر و سُهراب و فُروغ 
دشتی از نیماهاست 
دشتی از شیران است !
اخوان را گویم 
مرد پیکار و هنر
مردِ اندیشه یِ تابانِ وطن 
و بخوان حافظ و سعدی ها را 
و فریدونِ مشیریِّ و رَهی ،
شهریار است در این آبادی 
همه را می گویم 
پروین را 
سیمین را ؛

دشت ما دشتِ طلایِ نابّ است !
دشتی از مردان است 
که به دنبال هدف پیروزند 
و تبلور دارند 
در نگاهی زیبا 
و در این مهدِ خدا ، همگی آرام اند !

یادشان لطف و صفاست
یادشان هست غریق رحمت 
یادشان با صولت 
یادشان با نصرت 
یادشان پیشِ همه هست بخیر 
یادشان مهرِ دعائی ست که وسعت دارد 
و به گستردگیِ سطح زمین ، می دهند آرامش
که در این گنجایش 
..................... هست انوار خدا !

یاد این طایفه ی خوب و عزیز
همچنان پر رهروست
همچنان مهر آمیز
همچنان شورانگیز !